اُفق



 

 

هشتگ خاله سوسکه، فیلمی که به طور اتفاقی در جریان داستانَش قرار گرفتم، حقیقتی را برایم روشن ساخت.
داستانش ازین قراراست سرزمینی افسانه ای که توسط دیوی بدجنس طلسم شده. در این سرزمین، روزها تکرار میشوند و مردم نمیدانند. شب میخوابند و صبح که بیدار میشوند، هیچ چیز از دیروز یادشان نیست و همه چیز تازگی دارد. در این بین کسی هم که قصد دارد حقیقت را نشانشان دهد، تا مردم تک تک خبردار شوند که طلسم شده اند و چه بلایی سرشان آمده، باز شب میشود، همه چیز یادشان میرود و دیروز تکرار میشود!»

واقعاً از دیروزمان چه یادمان مانده؟
روزهای خوب، در راه اند. روزهایی پر از آرامش، آسایش و رفاه مطلق. ولی با چاشنیِ ذلت. بازیکن این صفحه شطرنج، رقیبی ندارد. مهره های سفید و سیاه فرقی ندارند. و زمین شطرنجی، حالا یک دست شده، سیاهِ سیاه. شایدهم سفیدِ سفید. اینجا، سیاه و سفید، یک رنگ اند.

اصلا مگر مهم است؟ تا وقتی که فهمیدیم ما رکب خوردیم، هیچ چیز مهم تر از این نیست. حقیقتی که فهمیدم این بود که هنوز خواب هستیم. هیچ کس هم خودش را به خواب نزده. اینجا همه واقعا خوابند. حتی آنهایی که راز بیداری را میدانند.
جمله عمومیِ این دنباله تاریخی همین است. خواب. اینجا، من نه دنبال حسین (ع) میگردم نه علی (ع) . فقط سوالی که ذهنم را درگیر کرده این است که بین این همه انسان مدعیِ ایمان، زیر آسمان این سرزمین، خدای حقیقی کیست؟ کیست آنکه مردم میپرستند؟

پ.ن:  دوسال پیش نوشتمَش، و امروز یادآوری شد برایم. گویی شهر خاموشی پَروَرم از طلسم دیو خبردار شده.


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

متوسطه یار کتابخانه عمومی فاضلین نراقی photography30 یادداشتهای من جور وا جور ماشین سازی صنعت کاران مهر shayanoptict کتابخانۀ باقرالعلوم (ع) شهر زاینده رود موزیک جدید ، دانلود آهنگ جدید ، سایت موزیک ، ریمیکس جدید آلفا 10